چرا محمدرضا پهلوی از ایران گریخت؟

در تابستان سال 1357، اعتراضات علیه شاه بیشتر شد. دیگر جایی در کشور باقی  نمانده بود که در برابر خودکامگی او فریاد اعتراض سر ندهد. شاه، نگران و اندیشناک به نوشهر رفت تا تعطیلات تابستانی خود را در کاخ اختصاصی اش بگذراند، اما می دانست که شرایط اصلاً عادی نیست. آن چه واقعیت داشت سردرگمی او در برابر اعتراضات مردم بود. شخصیت و نحوه تفکر شاه به او مجال درکِ خواست واقعی مردم را نمی داد. در حالی که مردم از فقر و تبعیض حاکم بر کشور به شدت ناراضی بودند و اقدامات ضددینی شاه را برنمی تابیدند، او گمان می کرد می تواند با وعده آزادی، آن هم از جنس غربی اش، خشم ملت را فروبنشاند. فاصله زیاد شاه با مردم و همچنین شناخت اندک او از شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور، این توهم را در شاه تقویت می کرد که او هر چه لازم است، در اختیار مردم قرار داده و اعتراضات مردمی، بی دلیل و ناشی از توطئه بدخواهان است؛ بدخواهانی که او در مصاحبه هایش به طور مکرر، از آن ها با عنوان مارکسیست و کمونیست یاد می کرد. همین توهم بود که باعث عکس العمل های نسنجیده و اقدامات بحران زای شاه در مقابل اعتراض مردم شد.
تابستان ناآرام
دوم مردادماه سال 1357، اعتراضات مردمی در مشهد که در حاشیه تشییع پیکر مرحوم شیخ احمد کافی به وقوع پیوست، به شدت سرکوب شد. فردای آن روز شهر قم، در اعتصاب عمومی فرو رفت و در تبریز، سربازان گارد در دانشگاه جولان می دادند. شاه در نوشهر میزبان شاه اردن و مُبارک، معاون انورسادات، برای تدارک ادامه گفت وگوهای صلح در خاورمیانه بود؛ غافل از این که ایران بیش از هرجای دیگرِ خاورمیانه به صلح و آرامش نیاز داشت. شاه روز 14 مردادماه به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت، پیامی صادر و وعده‌های قبلی درباره گسترش آزادی و دموکراسی را تکرار کرد؛ اما حدود یک ماه بعد، در 17 شهریورماه، بر ادعای خود خط بُطلان کشید. گلوله‌های مأمورانِ شاه، در میدان شهدا(ژاله)، صدها تن از مردم تهران را به شهادت رساند. دیگر همه چیز داشت از کنترل خارج می‌شد، اما شاه همچنان گمان می کرد پای دولت های خارجی در میان است و اطرافیان نیز به این توهم در او دامن می زدند. روز 19 شهریور، شاه تلفنی با کارتر صحبت کرد. گفت وگوی آن ها نیم ساعت طول کشید. شاه درخواست کمک کرد و از کارتر خواست تا حمایتش را دریغ نکند و کارتر به شاه اطمینان داد که از هیچ کمکی مضایقه نخواهد کرد.
ژست های بی ثمر


با بالا گرفتن اعتراضات، شاه تصمیم گرفت چهره خودکامه خود را تلطیف کند. او گمان می کرد گرفتن ژست های لیبرال مآبانه، می تواند او را از مخمصه ای که گرفتار آن شده‌است، بیرون بیاورد. شاه، روز اول مهرماه و همزمان با بازگشایی مدارس، طی نطقی اعلام کرد:«ساواک تغییر چهره می دهد تا به چیزی قابل مقایسه با آن چه در کشورهای غربی و اروپایی است، بدل شود.» به دستور او، برخی مسئولان رژیم که بیشتر از دیگران مورد نفرت عمومی بودند، بازداشت شدند. روز سوم مهرماه، رحیم علی خرم که مفاسد اخلاقی وی در ارتباط با خاندان پهلوی مشهور بود، به اتهام اختلاس، از پاکستان به ایران منتقل شد و به زندان رفت. 15 مهرماه، نعمت ا...نصیری، رئیس پیشین ساواک و سفیر وقت ایران در پاکستان، به تهران احضار و بازداشت شد؛ اما ظاهراً شاه نمی توانست نفرت شدید مردم از خودش را درک کند. با تقاضای شاه، علی امینی، سیاستمدار کهنه کاری که سال ها کنار گذاشته شده بود، دوباره وارد میدان شد تا شاید بتواند نقشی را که فروغی برای رضاخان، در روزهای پایان سلطنتش بر عهده گرفته بود، برای شاه ایفا کند. به همین دلیل شاه اعلام کرد، از این پس مسئولیت های بیشتری به ولیعهد می دهد. او امیدوار بود امینی بتواند علت العلل این وقایع را کشف کند و چاره ای بیندیشد، اما وقتی امام خمینی(ره)، در 26 مهرماه، پیشنهاد گفت وگو و مذاکره با امینی را رد کرد، دریافت که از این نقشه نیز طَرْفی نخواهد بست. روز نهم آبان ماه اعتصاب در پالایشگاه آبادان، باعث مداخله ارتش شد. دولت اعلام کرد که به دلیل این اعتصاب، درآمد نفتی ایران، روزی 65 میلیون دلار کاهش یافته است. شاه مستأصل و مبهوت، روز دهم آبان ماه، با علی امینی دیدار کرد؛ دیداری که دو ساعت طول کشید. گمان شاه این بود که ارتباط امینی با آمریکایی ها می تواند برای او نقطه امید و اتّکا باشد لذا از امینی خواست نخست وزیر شود، اما او زرنگ تر از آن بود که سکان کشتی در حال غرق شدن را به دست گیرد؛ این بود که آب پاکی را روی دست شاه ریخت و گفت:«به نظر من تنها راه نجات شما استعفا کردن و رفتن از کشور است. یک عمر به مردم دهن کجی کردید، حالا پاسخ شما را با همان رویه ای که شما اتخاذ کرده  بودید، می دهند.» با این حال، امینی قول داد از کمک و مساعدت کوتاهی نکند؛ به همین دلیل، روز 12 آبان به دیدار آیت‌ا... شریعتمداری رفت، شاید بتواند راهی برای حل مشکل پیدا کند؛ اما نتوانست کاری از پیش ببرد.
نیرنگی که کارگر نیفتاد
روز 14 آبان ماه سال 1357، شریف امامی از نخست وزیری کناره گیری کرد. با سقوط دولت به اصطلاح آشتی ملی، شاه درمانده تر از همیشه، در نطقی تلویزیونی، به عذرخواهی از مردم و تکرار وعده‌های گذشته‌اش پرداخت، در حالی که صبح همان روز، تصمیم گرفته بود دولتی نظامی را سَرِ کار بیاورد. شاه، ازهاری را مأمور سرکوب اعتراضات کرده بود و او در نخستین اقدامش، ده‌ها نفر از نویسندگان انقلابی مطبوعات را بازداشت و جریان اطلاع رسانی آزاد را متوقف کرد. در همان حال، تعداد دیگری از مسئولان بلندپایه رژیم، مانند منوچهر آزمون، ولیان، داریوش همایون، نیک پی و منوچهر تسلیمی، توسط حکومت نظامی بازداشت شدند؛ اما مردم این اقدامات را یک بازی برای گمراه کردن افکار عمومی می دانستند. اقدامات حکومت نظامی، به جای کاستن از اعتراضات مردمی، بر خشم عمومی افزود. دولت‌های خارجی هم یکی پس از دیگری، اتباع خود را از ایران خارج ‌کردند.
انتظاری که برآورده نشد
شاه انتظار داشت آمریکایی ها برای نجات او اقدام نظامی انجام دهند. روز 28 آبان ماه، برژنف، رهبر وقتِ شوروی در مصاحبه ای با روزنامه معروف «پراودا» درباره سیاست شوروی در قبال اقدام نظامی احتمالی آمریکا در ایران گفت:«مداخله آمریکایی ها در امور ایران به خصوص مداخله نظامی، تهدیدی برای امنیت شوروی به شمار می آید و دولت شوروی نمی تواند در برابر چنین مداخله ای بی اعتنا بماند.» چند ساعت بعد، سایروس ونس، وزیرخارجه آمریکا، اعلام کرد که این کشور قصد مداخله در امور ایران را ندارد.
تشدید خشونت‌ها
در آذرماه، اقدامات خشونت آمیز دولت نظامی افزایش یافت. روز دوم آذرماه، مأموران رژیم، مردم مشهد را در نزدیکی حرم مطهر امام رضا(ع) به گلوله بستند؛ حتی گنبد حرم مطهر نیز از این تیراندازی مصون نماند. بازتاب این رفتار غیرانسانی و ضددینی، اوج گرفتن خشم مردم و گسترده تر شدن اعتراضات بود. روز بیستم آذرماه، مصادف با عاشورای حسینی، مراسم راهپیمایی علیه رژیم در سراسر ایران، با شکوه خاصی، برگزار شد. شعارهای مردم بر تغییر رژیم متمرکز شده بود. علی امینی به شاه پیشنهاد کرد برای آرام کردن اوضاع، حکومت نظامی ازهاری را خاتمه دهد. شاه پذیرفت و امینی این خبر را روز 26 آذرماه منتشر کرد. با فرا رسیدن دی ماه، همه جای کشور صحنه اعتراض و درگیری مأموران رژیم و مردم بود. روز پنجم دی ماه مشهد شاهد یکی از خونین ترین روزهای انقلاب بود. همان روز در تهران، مأموران با حمله به تحصن دانشجویان و استادان دانشگاه پلی تکنیک (امیرکبیر)، کامران نجات اللهی، یکی از استادان این دانشگاه، را به شهادت رساندند. تشییع پیکر شهید نجات اللهی در روز ششم دی ماه، به راهپیمایی گسترده و کم مانند مردم تهران علیه رژیم تبدیل شد. روز دهم دی ماه تظاهرات مردم مشهد به خاک و خون کشیده شد.
شاه در اندیشه فرار
حالا مستشاران آمریکایی  هم می خواستند ایران را ترک کنند. ملکه انگلیس، برنامه مسافرت خود را به ایران لغو کرد. شاه کاملاً ناامید و مستأصل بود. او می‌خواست هرچه سریع تر از ایران فرار کند. روزها به سرعت می گذشت. روز 26 دی ماه 1357 فرا رسید. شاه با عجله شاپور بختیار را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد. فرح دیبا، همسر شاه، در خاطراتش می‌نویسد:«محمدرضا بیم آن را داشت که ما به سرنوشت ژنرال داوودخان، رئیس دولت افغانستان، که به اتفاق تمام اعضای خانواده اش اعدام شد، دچار شویم. خوشبختانه محمدرضا با پیش بینی درست، از ماه ها قبل همه اعضای خانواده دیبا و پهلوی را به خارج فرستاده بود. فرزندانم در آمریکا بودند. بیشتر اعضای خانواده محمدرضا هم، به جز شمس و شوهرش، در آمریکا بودند و جایشان امن بود؛ اما من و محمدرضا ماه ها بود از وحشت این که به دست انقلابیون بیفتیم، خواب راحت نداشتیم.» وقت فرار بود. پس از رأی اعتماد مجلس به بختیار، شاه به سمت فرودگاه مهرآباد حرکت کرد تا با هواپیمای اختصاصی اش از ایران بگریزد. فرح دیبا می نویسد:«محمدرضا در حالی که از پلکان هواپیما بالا می‌رفتیم، گریه می کرد.» او برای فرارش، خستگی را بهانه کرده بود. با بلند شدن هواپیما از سطح زمین در ساعت 13، شاه به سوی فرجام قطعی خود رفت؛ فرجامی که در انتظار تمام دیکتاتورها و خودکامگان تاریخ است.